۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه
دروغگو کم حافظه است
دفاع از نظام به هر وسیله
ما نه به مانند آنان که به دنبال آزادیهایی نظیر پوشش و مدل مو هستند از نهادهای مدنی و مدنیت دفاع میکنیم که به منظور دادخواهی مردم از مسوولین بر گسترش و تقویت نهادهای مدنی پافشاری میکنیم. اگر مردم این امکان را داشته باشند که تشکلهای مدنی را به راه بیندازند و به نمایندگان مجلس و مسوولین دولت و ... فشار بیاورند که مطالباتشان را تامین کنند، دیگر هیچ مسوولی جرات دروغگویی، جعل مدرک و هیچ گونه ظلم دیگری را نخواهد داشت.
همین مجلسی که اصولگرایی را دم میزند، و حتی کسانی مثل عماد افروغ و خوشچهره از آن تصفیه شدند، هیچ تلاشی در جهت تقویت نهادهای مدنی نمیکند. مگر مردم ولی نعمت نظام نیستند؟ پس چرا نباید در ادارهی کشور خود نقش داشته باشند؟
امروز آن نقشی که باید نهادهای مدنی برای مردم ایفا کنند، آقایان کروبی و موسوی و خاتمی ایفا میکنند. مردم وقتی جایی برای فریاد زدن بر علیه ظلم نیابند، به کسانی پناه میبرند که لااقل آبی بر آتش درونشان بریزند. مردم نه به دلیل عشق به اینان گردشان جمع شدهاند، بلکه تنها به دلیل نیاز به کسی که لااقل کلامی از داد گوید، فریاد میزنند یاحسین میرحسین.
من با این مقدمه یک سوال از شما داشتم. اگر نمایندگان مجلس و مسوولین دولت در دورههایی گذشته بر لزوم گسترش نهادهای مدنی و تدوین قوانین مورد نیاز و ضروری برای آنها اقدام کرده بودند، آیا نمیشد ناظرانی از میان مردم و از درون این نهادها بر انتخابات گماشت. اگر طرفداران میرحسین موسوی و کروبی که به گمان برخی سگباز هستند، در نهادهای مدنی و غیرانتفاعی و حتی غیر سیاسی فعالیت داشتند که میتوانستند به آنها اعتماد کنند، آنگاه برای رفع شبهات انتخاباتی به ناظرانی که از این نهادها انتخاب شده بودند رجوع میکردند.
این نظام در سالهای اخیر نه تنها فعالیتها اجتماعی و مدنی را به مردم واگذار نکرده است، بلکه بسیاری از امور که در دستان مردم بود را نیز از ایشان ستانده است. به عنوان مثال فعالیت هیات امنای بسیار از مساجد که سابقا توسط مردم یک محله تاسیس شده بود اکنون به دست افرادی گماشتهی دولت است. آیا این بیاعتمادی ایجاد نمیکند؟ اینجانب روستایی را میشناسم که یکی از ساکنینش روحانی است. اما دولت برای مسجد آن روستا پیشنمازی از شهر فرستاده است. من از شما میپرسم آیا اگر امثال برادر شما این حرفها را یک سال قبل در صحن مجلس قرائت کرده بود، چه میشد؟ اگر این دو دوره مجلس اصولگرا لج بازی با اصلاحطلبان را کنار میگذاشتند و در جهت همگرایی تعریفشان از مدنیت و نسخهی اسلامی آن تلاش میکردند، آیا امروز شاهد این چنین بیاعتمادی بودیم؟ آیا اگر اصولگرایان در مورد حادثهی کوی دانشگاه ۱۰ سال پیش موضعی عادلانه میگرفتند، امروز حمله به خوابگاههای دانشجویی به تفرج افراد معلومالحال تبدیل میشد؟ آیا اگر شما و برادرتان و آقای قالبیباف و آقای لاریجانی و ...در برابر آن حمله سکوت نمیکردید، الان این وضع ما بود؟ خود قضاوت کنید که آقای خاتمی اصلاحطلب چند وزیر اصولگرا در کابینهاش داشت و آقای احمدینژاد اصولگرا چند وزیر اصولگرای دگر اندیش را به کابینهاش راه داد؟
آقای مطهری عزیز، نمایندگان مجلس چرا این چهار سال در برابر پخش گزینشی سخنانشان از رادیو و تلویزیون کوتاه آمدند. آقای ضرغامی چرا این چنین خاموشی پیشه کردند تا مجبور باشند به دوستشان آقای دکتر روحالامینی برای داغ فرزندشان پیام تسلیت بفرستند؟ یادتان باشد که چهارده نفر از همین نمایندگان در جلسهی استیضاح (به اصطلاح آقای) کردان به اتقای ایشان رای دادند. این چهارده نفر صلاحیتشان توسط شورای نگهبان شرع و قانون اساسی تایید شد. اما صلاحیت اکبر اعلمی و عماد افروغ و خوشچهره و خیلیهای دیگر نه و هنوز رئیس شورای نگهبان قانون اساسی زیر نظر رهبر به کارش ادامه داد.
شما حدیثی را بیان کردید که بسیار قابل تامل است:
حکومت با کفر ممکن است بماند اما با ظلم نه.
آیا شما رهبر انقلاب را در این سالها ظلم ستیز یافتهاید؟ رهبر انقلاب مداحان را بارها نصیحت کردند، نخبگان را نیز، اما شده حتی یک بار تلویحا یکی از عملکردهای دولت را که موجب فرار نخبگان به خارج از کشور میشود، به چالش بکشند.
آیا انحلال مدیریت و برنامهریزی به دست رئیس جمهور از ادغام حج و زیارت در سازمان گردشگری کم اهمیتتر نبود؟ تازه بدون حکم حکومتی هم احتمال این که دولت در برابر سیل اعتراضات دوام بیاورد بعید بود.
آقای مطهری مشکل تنها نفرات دوم به پایین نظام نیستند. نفر اول نظام هم انتظار آنها را برآورده نکرده است. همان انتظاری که شما به آن اشاره کردید: عدالت.»
۱۳۸۸ مرداد ۶, سهشنبه
لابهلای همین دروغ
از آنجا که دروغگو هم کم حافظه است و هم بسیار ترسو و گاهی لابهلای همین دروغهای خود سوتیهایی میدهد که گذشتن از آن برای هر کسی بسیار سخت است، چند مورد از عرایض (بخوانید زِر زِرهای) برخی سران نظام سراسر رافت اسلامی و سابقا جمهوری اسلامی ایران را که اخیرا نشخوار فرمودهاند عرض میکنم، تا بر همگان روشن شود که دیوانه را حرجی نیست.
۱- جناب سردار جعفری از جانبازان خواستند که به عنوان حاملان پیام انقلاب، با قلم و بیان خود در رفع شبهات از جامعه بکوشند و با تعامل با بسیج در تقابل با تهدیدات نرم علیه انقلاب اسلامی نقشی مهم ایفا کنند. سردار جان با این جمله تلویحن اعتراف کردند که جانبازان دیگر در بدنهی بسیج وجود ندارند و بدنهی بسیج از افراد دیگری که همه میشناسیم تشکیل شده است. سردار جان همچنین حتی برای فریب هم که شده از نام جمهوری اسلامی استفاده نمیکنند و بدجوری اصرار دارند که بگویند انقلاب اسلامی. احتمالن شبها خواب شاه رو میبینند.
۳- آقای محرابیان وزیر سابق و دزد اختراعات فعلی اعلام کردند به دلیل تغییر آدرس وکیلشان در دادگاه محکوم به دزدی اختراع شدند. ایشان دقیقن اشاره نکردند که چگونه این تغییر آدرس موجب محکومیتشان شد. چون اون وقت دروغشان معلوم میشد. یادآور میشوم که وقاحت حد ندارد.
پ.ن.: قرار است یک رشتهی سوتیشناسی در دانشگاههایی نظیر امام صادق و امام حسین تشکیل شود تا سران آیندهی حکومت اسلامی (البته اگر باقی بماند که من بعید میدانم) بتوانند این اراجیف خود را آسیبشناسی کنند. این رشته به همراه رشتهی مهندسی انتخابات از جدیدترین رشتههای درسی است که فقط بسیجی فعال در آن پذیرفته میشود.
۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه
فرهنگ بازداشت
تفهیم اتهام: کتک با باتوم، کابل، لگد و یا هر وسیلهی دیگر؛ برخی متخصصین معتقد هستند که بهترین نوع تفهیم اتهام با پرتاب قندان به سر متهم و گاز گرفتن شانهی وی همراه است.
بازداشتگاه استاندارد: بازداشتگاهی که در آن متهم را تا حد مرگ شکنجه کنند ولی متهم نمیرد.
بازداشتگاه غیر استاندارد: بازداشتگاهی که در آن متهم در اثر اصابت ضربات خرد کننده بمیرد
کاربرد در جمله: رهبر ایران دستور تعطیلی یکی از بازداشتگاههای غیر استاندارد را صادر کرده است.
تیستوی سبز انگشتی
تیستو پسربچهای بود با قلبی آکنده از عواطف و احساسات انسانی. نگاه تیستو به دنیا نگاه یک آدم بزرگ نبود. نگاهی بود که سن دو اگزوپری میخواست در کتاب شازده کوچولو ایجاد کند. داستان ِ تیستوی سبز انگشتی پر است از انتقاد به آدم بزرگها و نگاهشان به دنیا.

تیستو دارای قدرت خارقالعادهای است. به هر کجا دست میزند، آن جا را از گل و گیاه سبز میکند. تیستو تصمیم میگیرد که از این قدرت خارقالعادهی خود برای مبارزه با ناملایمات اطراف خود استفاده کند. البته تیستو این توانایی خدادادی را پنهان میکند و آدم بزرگها را در برابر پدیدهای ناشناخته قرار میدهد. نگاه تیستو به ناملایمات اجتماعی نگاهی همراه با ملاطفت و مهربانی است. آن جایی که برای زندانیان باغی از گل و گیاه در زندان میآفریند، میداند که زندانیان دیگر از زندان فرار نخواهند کرد. چرا که زندان دیگر دلمردگی خود را از دست داده است. تیستو میداند که محلهی زشت و فقیر شهر با سبز کنندگی انگشتان او نجات خواهد یافت. پس در یک روز محله را به یک باغ تبدیل میکند. خلاصهی باور تیستو این است که زیبایی و طراوت ِ ناشی از گل و گیاه، میتواند زندگی انسانهای در معرض نابودی را نجات دهد. البته نه با یک گلدان بلکه با انبوهی از گل و سبزه.
یک نکتهی جالب که امروز فهمیدم این که چند روز بعد از زمانی که من خواندن کتاب را ناتمام رها کردم، نویسندهی کتاب تیستوی سبز انگشتی، موریس دروئون فوت کردند. روحش شاد.
این بخشی از کتاب تیستوی سبز انگشتی است:
«تیستو پرسید:
- آقا سبیلو، ما كه هنوز توی سوراخ گلدان ها تخم نپاشیده ایم: پس این گل ها از كجا آمده اند؟
سبیلو جواب داد:
- اسرار آمیز است! اسرار آمیز است!
و بعد ناگهان، دست های كوچك تیستو را توی دست های بزرگ و زمختش گرفت و گفت:
- انگشت هایت را به من نشان بده!
و با دقت هرچه تمام تر، انگشت های شاگردش را امتحان كرد، بالا و پایینشان كرد، توی سایه و توی روشنی، خوب براندازشان كرد، لحظه یی خاموش ماند و فكر كرد و سرانجام گفت:
- پسرم! چیز عجیب و در عین حال جالبی برایت پیش آمده. انگشت های تو سبز كننده است!
تیستو درحالی كه سخت تعجب كرده بود با فریاد گفت:
- سبز! دست های من كه صورتی رنگ است، مخصوصا حالا كه خیلی هم كثیف شده، نه، انگشت های من سبز نیست.
سبیلو گفت:
- البته، البته كه تو نمی توانی انگشت ها را سبز ببینی، انگشت سبز، نامرئی ست و سبزی آن فقط در زیر پوست است.
بعضی ها هم به آن «نبوغ پنهان» می گویند. فقط یك متخصص می تواند این نبوغ را كشف كند، و چون من متخصص هستم، به تو می گویم كه انگشت هایت سبز كننده است.
- انگشت های سبز كننده به چه درد می خورد؟
باغبان باشی گفت:
- آه! این استعدادی ست بسیار عالی! یك استعداد واقعا خداداد! ببین، دانه و تخم در همه جا وجود دارد، نه تنها توی زمین، بلكه روی پشت بام خانه ها، كنار پنجره ها، روی پیاده رو ها، روی پرچین ها و حتی روی دیوار ها. هزاران هزار دانه، كه به درد هیچ كاری نمی خورد، تمام این جاها دانه هست، در انتظار وزش باد، تا آنها را به طرف دشت و یا باغ ببرد. دانه ها اغلب بین دو سنگ گیر می كنند و بدون آنكه بدانند چطور خودشان را به گل تبدیل كنند، از میان می روند. ولی اگر انگشت سبز كننده یی یكی از دانه ها را لمس كند، هركجا كه باشد، بلافاصله گلی می روید.
به هر حال، تو خیلی خوب می توانی دلیل روشن حرف های مرا با چشم خودت ببینی. انگشت های تو، دانه های گل بگونیا را توی خاك گلدان ها كشف كرده اند و این هم نتیجه اش. باور كن به تو حسودیم می شود. با شغلی كه من دارم خیلی به انگشت های سبز كننده احتیاج هست.
تیستو، كه از این اتفاق آنقدرها هم خوشحال به نظر نمی رسید، زمزمه كنان گفت:
- حالا باز هم همه می گویند كه من مثل دیگران نیستم.»
پ.ن.: تمام برداشتهای من از کتاب مربوط به آن نیمه است که خواندهام.
۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه
آقای خامنهای! من با آن قسمت از حرفهایتان موافقم.
زمانی را به یاد میآورم که شما را به عنوان رهبر معنوی یک دسته از انسانها میشناختم. کم و بیش از شما انتظاراتی داشتم که معمولن برآورده نمیشد. با این حال به شخصیت شما احترام میگذاشتم و این را که به نظر میرسید علیرغم میلتان به کار مسئولین نظام دخالت نمیکنید، احترام به نظر گروههای سیاسی تلقی میکردم. به تدریج کارهایی از جانب شما و طرفدارانتان سر زد که شان و منزلت شما را مخدوش کرد. اندک اندک نوع واکنشهای شما در مورد مسائل مختلف مرا از آن احترامی که برایتان غائل بودم، بسیار پشیمان کرد و اینک از آن هیچ نمانده است. نمونههایی از آن را در این پست مینویسم . میدانم که به احتمال زیاد به گوش شما نمیرسد و هدف نیز این نیست. این قدر این روزها در باب کردار و گفتار شما بحث میشود که دیگر فرصت نگاه به این وبلاگ کم بیننده را ندارید. هدف من از نوشتن این پست دردِ دل در دنیای مجازی است که گاهی بدجوری آرامش میدهد، همان دنیای مجازی که این روزها از آن وحشت دارید.
یادتان هست که در تلویزیون شاعران را گرد خود میآوردید و محفل شعری به راه میانداختید. چقدر چندشآور بود وقتی که برخی مدیحهسرایی شما را میکردند. در کتب تاریخ خوانده بودیم که شعرایی با مدح شاهان خودبین پول و اعتبار کسب میکردند. در تلویزیونی که شما رئیس آن را تعیین میکنید، آن را با چشم دیدیم و شما نقش آن شاه خودبین را بازی میکردید. به این نگاه کنید که برخی از آن شعراء که در آن مجالس مدح شما را نمیگفتند، اکنون چه میکنند و چه میاندیشند.
یادتان هست که مجالس انسی با نخبگان داشتید که البته گاهی هم درد دل آنها از وضعیت کشور بود. اما کدام یک از این درد دلها را وقع نهادید؟ آن همه یادداشت که از این نخبگان گرفتید، به فراموشداشت تبدیل کردید.
یادتان است در دیدار با جمعی از طلبهها، یکی از میان جمعیت شعری در مدح و وصف شما خواند که سراسر غلو بود. یادتان است چه گفتید؟ شاید یادتان رفته باشد. اطاعت و حمد ثنایی که تنها شایستهی خداوند است تمامن در شعر آن طلبه نثار شما شده بود. مگر شما و مریدانتان در نماز نمیگویید: الحمد لالله. بعد از شعرِ آن طلبه گفتید (نقل به مضمون) که آن طلبه به شما (لفظ «این بندهی حقیر» را به کار بردید) لطف دارد. ادامه دادید که البته غلو در مواردی جایز نیست ولی موردی را که آن طلبه به کار برد نه تنها جایز بلکه واجب دانستید. آن مورد خود شما بودید. این است اخلاق اللهی که دیروز از آن نام بردید؟ این است درسی که خودتان از پیامبر اسلام آموختید؟ آیا در سراسر تاریخ اسلام، کسی از ائمه یا بزرگان دین مجلس حمد و ثنای شخص خود را برگزار کرده است؟ آیا شما پیروی ابوسفیان و معاویه و یزید هستید؟ تازه شاید آنها هم چنین وقیحانه مجلسی را در جلوی چشم عموم مردم به راه نینداخته باشند؟ این که شما به راه انداختید از غلات (به ضم غین) شیعه هم فراتر رفتهاید و چیزی ابداع کردهاید که تنها نام آن را میتوان غلات ولایت فقیه از نوع جمهوری اسلامی به رهبری شما گذاشت.
روزی که رئیس جمهور محبوبتان سازمان مدیریت و برنامهریزی را منحل کرد و آن همه کارشناس و نخبه را به گوشهی عزلت فرستاد، شما هیچ نگفتید. اما در عوض تقریبن همزمان با آن از استفاده از ملودیهای غربی در مداحیها انتقاد کردید. یعنی در نزد شما نخبگان از مداحان شان کمتری دارند؟ چرا که نه! مگر رئیس دانشگاه صنعتی اصفهان در زمان دولت محبوب شما در جلسهی معارفهی خود نگفت که میخواهد در این دانشگاه مداح تربیت کند.
این که شما تا این حد امر و نهی میکنید و چرایی آن بر همگانی چو من روشن است. افراد زیادی هم به آن پرداختهاند. همه به یاد دارند که شما مدتی پیش چگونه در مسالهی ادغام حج و زیارت در سازمان گردشگری مداخله کردید. آیا نهاد برنامهریزی کشور را کم اهمیت تر از سازمان حج و زیارت میدانید یا این تنها ژست شما است که نشان دهید کس دیگری کشور را اداره میکند.
دیروز در سالروز مبعث پیامبر خاتم اشاره کردید:
«هر كسى امروز جامعه را به سمت اغتشاش و ناامنى سوق بدهد، از نظر عامهى ملت ايران انسان منفورى است؛ هر كه میخواهد باشد.»
من کاملن با این جملهی شما موافقم و دلیل آن هم این است که اگر تا قبل از انتخابات بسیاری هنوز نقش شما را در نابسامانیهای کشور باور نداشتند، امروز شما را عامل نابسامانیها میدانند و از شما چهرهی منفوری در ذهن خود دارند. صرفنظر از سخنان دیروزتان به یکی از منفورترین مردان نظام تبدیل شدید. اگر ادامه دهید از رئیس جمهورتان سبقت میگیرید.
این همهی ماجرا نیست. دیروز که شما نخبگان را نیز تهدید کردید، غیر مستقیم اعتراف کردید که نخبگان با شما نیستند. شما حتی حساب نخبگان را از مردم جدا کردید وقتی گفتید: «مردم هوشیارند. نخبگان مراقب باشند.» منظورتان از مردم که بود؟ آیا سربازان گمنام امام زمان که در خیابانها با اغتشاشگران برخورد میکنند؟ اگر این طور باشد یعنی به نخبگان هشدار میدهید که به زودی لباس شخصیها به سراغشان خواهند رفت. از چه نگرانید حضرت آقا؟ از این که نکند بیداری فراگیرتر شود؟
شما که بسیار اهل مطالعه هستید بهتر از من میدانید که بیداری میآید و شما و کسانی مانند شما نتوانستهاید آن را متوقف کنید. خاموشی هر صدایی با فریاد دیگری همراه خواهد شد. از خشم مردم بترسید. شمارش معکوس شما شروع شده است. تا مثل سلف خود گرفتار خفت نشدید زودتر صدای انقلاب مردم را بشنوید.
ملت ها این گونه نابود می شوند...
«ملت ها این گونه نابود می شوند که نخست حافظه شان را از آن ها می دزدند، کتاب هایشان را تباه می کنند، دانش شان را تباه می کنند، و تاریخ شان را نیز. و بعد کسی می آید و کتاب های دیگری می نویسد، و دانش و آموزش دیگری به آن ها می دهد، و تاریخ دیگری را جعل می کند.» این جملات را ایوان کلیما در کتاب روح پراگ از قول میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی نقل کرده است. سپس میلان کوندرا در ادامه در همان کتاب عباراتی را نقل می کند که که ایوان کلیما آن ها را الهام بخش خود می داند و می گوید: «او رئیس جمهوری را که تجسم نظام کمونیستی بود رئیس جمهور فراموشی خواند. ملتی که رهبریش به دست رئیس جمهور فراموشی است با سر به سوی مرگ می تازد. و آن چه در مورد ملت ها مصداق دارد در مورد افراد هم، یعنی در مورد تک تک ما، صادق است. اگر ما حافظه مان را از دست بدهیم، خودمان را از دست داده ایم. فراموشی یکی از نشانه های مرگ است. وقتی حافظه نداری دیگر اصلا انسان نیستی.»
پ.ن.: بخشی از حافظه ی تاریخی ملت ما را پاک کرده اند. تاریخی که ملت ما به یاد دارند یا از سی چهل سال پیش تا کنون است یا مال بیش از هزار و چهار صد سال قبل. کم تر کسی تاریخ مشروطه را به یاد می آورد یا می داند که میرزا کوچک خان جنگلی که بود. و کسانی در حال بازنویسی تاریخ به میل خود هستند که در آن میرزا یک نیروی مذهبی و جمهوری دموکراتیک آذربایجان تلاشی برای ایجاد حکومت دینی است، و پیروزی جنبش مشروطه کار مدرس بود، و مصدق خائن و کاشانی رهبر راستی جنبش ملی کردن صنعت نفت.
لابهلای همین سکوت
سر به زير به خانه برمیگردند،
به خدا ... وقتی که وقتش رسيد
بيا و نگاه کن ...!
نيازی به احتياطِ نامِ تو از پرسيدنِ باران نيست
سيلِ ستاره میآيد
اينجا معلوم است از هر مادری که بپرسی،
فرقِ ميانِ ماه و شبِ معمولیِ گريهها را میفهمد.
نيازی به جست و جویِ نامِ تو از دريا نيست
دريا تکيه کلام من است
همهی اهلِ اين روزهای خسته میدانند
ما چيزی برای پوشيدن از اين و آنِ برهنه نداريم!
هر چه هست
همين است ... که بودهايم
هستيم، خواهيم بود.
ما لابهلای همين سکوت
پدرِ اين پُرگويانِ دروغگو را در آوردهايم.
ما گاهی وقتها کلمه کَم میآوريم
اما رويای دورِ به دريا رفتگان، به دادمان میرسد،
درست مثلِ همين آلانِ عاشقانهی تو
که تو بايد يک جايی
همين نزديکیهای نماز و آينه باشی،
ورنه باد
اين همه عطرِ دريا را به عدالت
ميانِ ماه و من و اين ترانهی ساده
تقسيم نمیکرد، نکرده است، نخواهد کرد.