۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

گریز مغزها

شاید در گیر و دار نابسامانی سیاسی، پرداختن به قضیه‌ی گریز مغزها انتقاد برانگیز باشد. اما به نظر من روشن‌گری هر چند در بحران‌های سیاسی و هر چند در این وبلاگ دور افتاده که شاید روزها غیر از خودم کسی به آن سر نزند، لازم است و زمان نمی‌شناسد. چرا که من اعتقاد راسخ دارم که پیروزی پایدار سیاسی، بلاشک با پیروزی فرهنگی و اجتماعی نیز همراه است و اگر جنبش سبز تنها از بعد سیاسی پیروز شود، با مشکلات زیادی روبرو خواهد بود. بنابراین تا پیروزی نهایی کارهای فرهنگی و اجتماعی بسیار برجا مانده است که من هم خود را مکلف به انجام بخشی از آن می‌دانم.
در ویکی‌پدیا آمارهای سرسام آوری از فرار مغزها در ایران گفته است که با خواند آن ابعاد فاجعه را خواهیم فهمید. مثلن این که فرار مغزها در ایران معادل ۵۰ خروج میلیون دلار سرمایه از کشور است، یک نمونه از آن است. این آمار نیمه‌ی پری دارد که نشان می‌دهد اگر با اصلاحات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی بتوانیم مغزها را به کشور بازگردانیم یا لااقل جلوی فرار آن‌ها را بگیریم، چه ظرفیت عظیمی برای توسعه در اختیار داریم. به نظر من این شروع ماجرا است. بخشی از این ظرفیت عظیم، هم اکنون راهنمای فرهنگی و اجتماعی جنبش سبز است و به طور دائمی در وبلاگستان و شبکه‌ها اجتماعی در حال آگاهی دادن به آحاد مردم است. گر چه اختلاف نخبگان جامعه با میانگین بسیار زیاد است که باعث می‌شود عموم مردم از این نوع آگاهی‌ها دور باشند، اما روز به روز بر نفوذ این قشر در مردم افزوده می‌شود. کافی است به وبلاگ‌های پرمراجعه نگاهی بیندازید. بسیاری از نویسندگان آن‌ها از این قشر هستند.
در این میان عده‌ای از همین نخبگان هم در ایران مانده‌اند. تا جایی که من می‌دانم علل آن تمایلات مذهبی، مشکلات خانوادگی، جاگیر شدن در مشاغل پر درآمد است. برخی از کسانی که فرار را برقرار ترجیح نداده‌اند، اعتقاد دارند که با ماندن نخبگان وضعیت جامعه مطلوب‌تر می‌شود و حداقل نخبگان در نقش تکنو‌کرات‌های می‌توانند بخشی از جامعه را سامان دهند. این اعتقاد در میان برخی از نخبگان مشغول در خارج نیز طرف‌دار دارد. بسیاری بر آن اند تا پس از تحصیل به‌علاوه‌ی چند سال تجربه‌ی کاری، به ایران برگردند که در سال‌های گذشته تعداد معدودی این کار را کرده‌اند. اما پس از انتخابات مشکوک خرداد ۸۸، شوق بازگشت به شدت کاهش یافته است.
در این مجال قصد دارم نظر خود را در باب بازگشت نخبگان و ارتباط آن با سامان‌دهی کارها بیان کنم. به نظر من آن طور که برخی معتقدند بازگشت نخبگان باعث تغییر در جامعه خواهد شد، چندان با واقعیت سازگار نیست. گرچه منکر تاثیرات موضعی آن نیستم. اما باید دید که کشوری که حکومت آن تمامیت‌خواه است، تا چه حد دست‌اندرکاران فعلی تمایلی به جذب نخبگان که اکثرن دگر اندیش هستند، دارند. تجربه‌ی گذشته نشان می‌دهد که تمایل بسیار پایین است و حتی در مواردی نخبگان بازگشته حذف می‌شوند و به ناچار به جایی که درس خوانده‌اند باز می‌گردند. هنوز در سطح دولت‌مردان افراد زیادی هستند که به این جمله‌ی آیت الله خمینی عمل می‌کنند: «منافقین هی می‌گویند مغزها دارند فرار می‌کنند. به جهنم که فرار می‌کنند. این دانشگاه رفته‌ها، اینها که همه اش دم از علم و تمدن غرب می‌زنند، بگذارید بروند. ما این علم و دانش غرب را نمی‌خواهیم. اگر شما هم میدانید که اینجا جایتان نیست فرار کنید. راهتان باز است.» گرچه بسیاری از افراد طیف معتدل‌تر در نظام، سعی در توجیه این جملات می‌کنند ولی به هر حال بسیاری از رئوس قدرت در نظام ایران تعبیر دیگری از این جمله دارند.
اما عده‌ای نیز با قبول این مطلب که تمایل به جذب نخبگان وجود ندارد، معتقدند که با این وجود حکومت مجبور است برای پیش‌برد کار خود مقداری به نخبگان بها دهد و این خود زمینه‌ساز نفوذ تدریجی نخبگان در نظام است. به عنوان مثال می‌توان به پروژه‌ی کارت سوخت اشاره کرد. من با این مورد موافقم اما تمام این تمایلات موضعی بوده و به محض رسیدن به اهداف حداقلی، نخبگان درگیر در پروژه‌ها حذف می‌شوند. با این شتر سواری دلا دلا، گرچه استفاده‌ی ناچیزی از تخصص افراد می‌شود، اما انگیزه‌ای برای حفظ نخبگان ایجاد نمی‌کند. از طرف دیگر عدم وجود نخبگان در رده‌های بالای تصمیم‌گیری امکان تغییر این وضع را نیز سلب می‌کند.
در زندگی روزمره نیز مورد تایید عقلا نیست که کسی در جایی نامطلوب بماند تا شاید به مطلوب‎‌تر شدن آن محیط کمک کند. مثلن کسی که محیط کاری نامطلوبی دارد، در اولین فرصت کار خود را تغییر می‌دهد. این جاست که مدافعان ماندن نخبگان در جواب معمولن به دینی (به کسر دال و سکون یاء) که این افراد به نظام دارند اشاره می‌کنند و وجه اخلاقی این قضیه را مطرح می‌کنند. به نظر من در نظامی که نخبگان‌ش به دلیل خواست عده‌ای تمامیت طلب امکان فعالیت ندارند ، نخبگان به دلیل مساله‌ای اخلاقی که به نفع کسانی است که بداخلاقی بزرگ‌تری می‌کنند و به ضرر خود ایشان، حاضر نخواهند شد که زندگی خود را فدا کنند. به علاوه از تمامیت خواهی عده‌ای که بگذریم در جامعه‌ای که عمومن مسائل اخلاقی ساده‌تری رعایت نمی‌شوند، چنین انتظاری بسی بی‌هوده است. این نوع افکار آرمان‌گرایانه حلال مشکل نخواهد بود.
ظاهرن پیش‌شرط حفظ نخبگان در شرایط فعلی تغییر بخش‌هایی از نظام سیاسی است که نخبگان را تهدیدی برای ادامه‌ی استیلای خود می‌بینند. از سخنرانی‌ها و نوشته‌های این بخش و طرف‌داران‌شان در گذشته و حال بر می‌آید که در نظر ایشان، تخصص بر تعهد ترجیح دارد. اما این گروه از این ایدئولوژی نتیجه نمی‌گیرند که در کشور کمبود متخصص وجود دارد. در سال‌های اخیر با گسترش دانش‌گاه‌ها پای طرف‌داران این نوع تفکر به دانش‌گاه باز شد و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی بسیاری در این طیف ظاهر شدند. در طول این سال‌ها بسیاری از این افراد در پست‌های مدیریتی کشور مشغول به کار شدند و کسانی هم که توان اخذ مدرک را نداشتند با جعل مدارک و عناوین به هم‌قطارهای خود پیوستند. شاید آن چه منجر به ایجاد چنین وضعی شد، رواج بیماری مدرک‌گرایی در جامعه بود. قضاوت نخبگی و تخصص در ایران بر مبنای مدرک و روابط است. بنابراین کافی بود افراد مورد تایید نظام، مدرک دکتری کسب کنند تا بین آن‌ها و کسانی که متخصص به معنای واقعی هستند فرقی نماند.
در کتاب نشت نشا نوشته‌ی رضا امیرخانی به این مساله پرداخته شده است. امیرخانی کلمه‌ی فرار مغزها یا مهاجرت نخبگان را کلمه‌ی مناسبی نمی‌داند. ترکیب نشت نشا حامل این مفهوم است که آن‌چه ما نخبه می‌نامیم به آن مقام نرسیده که شایسته‌ی این لقب باشد. این افراد تنها نشای یک محصول هستند که هنوز باید کار بسیار کنند و بسیار روی آن‌ها کار شود. این مساله تا حدی به کسانی که با زیاده‌روی معتقدند که محصولات نظام آموزشی ایران توسط دیگران به یغما برده می‌شود، خرده می‌گیرد. از طرفی امیرخانی کلمه‌ی نشت را در برگیرنده‌ی مفهوم خرابی ظرف در بردارنده می‌داند. این تعبیر نوعی مفهوم خود به خودی این کوچ را نشان می‌دهد.
گر راه‌حل امیرخانی در مورد علت فرار مغزها از نظر من خیال‌بافی محض است اما در تشریح صورت مساله از نظر من امیرخانی بسیار خوب عمل کرده است. در نشت نشا امیرخانی کوشیده علم و دانش و هنر را شرقی و غربی کند. هم‌چنین انتقادات مبهمی از دستگاه آموزشی کرده است که کم و بیش ناشی از ضدیت او با دولت اصلاح‌طلب است. امیرخانی بدون این که متخصص باشد از هر چیز مثالی آورده و سعی کرده با یک مثال ایده‌ی خود را تشریح کند و هم‌زمان آن را اثبات نماید. بسیاری از این مثال‌ها حالت‌های حدی هستند و به ندرت رخ می‌دهند و تشریح کننده‌ی وضع موجود نیستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر