وقتی در کافهای نبش میدان مونت پارناس نشسته بودیم، فرصت پیدا کردم بسیاری از حرفهایی که در ذهنم قلمبه شده بود از او بپرسم. قبل از این که به کافه برسیم گفت: «خوشحالم که شما اینجا درس خواندید و دیدید که درس خواندن یعنی چه. حالا بهتر حرف مرا درک میکنید. من دانشجو نگرفتم چون میدیدم به دانشجوهایی که با من کار میکنند ظلم میشود وقتی برخی به راحتی با دیگر استادها دکتری میگیرند.» راست میگفت. یکی از دانشجویانش را که میشناختم ۷ سال طول کشید که دفاع کند. شنیدم که یکی دیگر در هنگام تحصیلش دچار مشکلات روانی شده بود. حالا که درس من هم ۷ سال طول کشیده است، درک میکنم که دانشجویانش چه مشکلاتی را تحمل کردند. تازه کم کم مشکلات روانی من هم شروع شده است. برخی شبها از فکر و خیال خوابم نمیبرد. بعضی وقتها با خودم هم لج میکنم. تنها لجبازی بیمنطق کمی آرامم میکند.
بگذریم از مشکلات خودم. سالها پیش در یکی از نوشتههایش خوانده بودم که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، این جمله بر زبان یکی از اعضا جاری شد که «ریاضیات محض میراث استثمار است.» شاید هم «استعمار» به کار برده شد. فرقی نمیکند. چون دیوانه هر چه بگوید جفنگیات است و استعمار یا استثمارش فرقی ندارد. یادش نمیآمد که دقیقن چهکسی این جمله را گفته بود. مهم هم نیست. مهم ایدئولوژی پشت این حرف است که هنوز هم در سطح ردههای بالای مدیریت کشور وجود دارد. مخصوصن در این سالها که مرتب افرادی از حوزه برای دانشگاهیان خط ونشان میکشند و علوم را به الهی و الحادی تقسیم میکنند. دانشگاهها را محیط فساد مینامند و از حذف علوم اسلامی و دینی از متون دانشگاهی انتقاد میکنند (کدام حذف را میگویند خدا میداند. این سالها فقط به متون دینی دانشگاهی اضافه شده است).
در مورد سیاستهای علمی غلط کشور صحبت شد. من نظرم را در مورد برخی سیاستهای پژوهشی گفتم. منکر این نبودم که شاید این سیاستها را در زمان وضع گریزی نبوده است. ولی باید حرکتی برای گذر از سیاستهای موضعی انجام میشد. اما این سیاستها تبدیل به سیاستهای کلان پژوهشی کشور شد و هیچ تلاشی برای گذر از دوران طفولیت پژوهشی و اتخاذ سیاستهای بالغتر انجام نشد. بعد از سخنان من در این باب، با خونسردی که نشانی از تجربه داشت گفت: «از دولتها جهان سومی هیچ توقعی نمیتوان داشت.»
آن قهوهای که صمیمانه با این پدر علمی نوشیدم، مرا به این نتیجه رساند که یک سر دارم و هزار سودا و آفت عافیت من همین است. من مانند او نخواهم بود که عمرش را در راه کشورش فدا کند. من حتمن دیوانه خواهم شد اگر در ایران بمانم. من هرگز تکنوکرات خوبی نخواهم شد، هرگز!
بگذریم از مشکلات خودم. سالها پیش در یکی از نوشتههایش خوانده بودم که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، این جمله بر زبان یکی از اعضا جاری شد که «ریاضیات محض میراث استثمار است.» شاید هم «استعمار» به کار برده شد. فرقی نمیکند. چون دیوانه هر چه بگوید جفنگیات است و استعمار یا استثمارش فرقی ندارد. یادش نمیآمد که دقیقن چهکسی این جمله را گفته بود. مهم هم نیست. مهم ایدئولوژی پشت این حرف است که هنوز هم در سطح ردههای بالای مدیریت کشور وجود دارد. مخصوصن در این سالها که مرتب افرادی از حوزه برای دانشگاهیان خط ونشان میکشند و علوم را به الهی و الحادی تقسیم میکنند. دانشگاهها را محیط فساد مینامند و از حذف علوم اسلامی و دینی از متون دانشگاهی انتقاد میکنند (کدام حذف را میگویند خدا میداند. این سالها فقط به متون دینی دانشگاهی اضافه شده است).
در مورد سیاستهای علمی غلط کشور صحبت شد. من نظرم را در مورد برخی سیاستهای پژوهشی گفتم. منکر این نبودم که شاید این سیاستها را در زمان وضع گریزی نبوده است. ولی باید حرکتی برای گذر از سیاستهای موضعی انجام میشد. اما این سیاستها تبدیل به سیاستهای کلان پژوهشی کشور شد و هیچ تلاشی برای گذر از دوران طفولیت پژوهشی و اتخاذ سیاستهای بالغتر انجام نشد. بعد از سخنان من در این باب، با خونسردی که نشانی از تجربه داشت گفت: «از دولتها جهان سومی هیچ توقعی نمیتوان داشت.»
آن قهوهای که صمیمانه با این پدر علمی نوشیدم، مرا به این نتیجه رساند که یک سر دارم و هزار سودا و آفت عافیت من همین است. من مانند او نخواهم بود که عمرش را در راه کشورش فدا کند. من حتمن دیوانه خواهم شد اگر در ایران بمانم. من هرگز تکنوکرات خوبی نخواهم شد، هرگز!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر